عکس
در ایستگاه
سه نفر:
مرد
زن
و کودک
دستان مرد در جیباش
زن دست کودک را گرفته است
مرد، غمگین
غمگین، مثل ترانههای غمگین
زن، زیبا
زیبا، مثل خاطرات ِزیبا
کودک
مثل خاطرات ِزیبا غمگین
مثل ترانههای غمگین زیبا
.
.
از پشت شیشه
وقت خروج از میخانه
از پشت شیشه
به جایی که نشسته بودم نگاه کردم
پاکت سیگارم را روی میز جا گذاشتهام
درست مثل من
روی صندلی
جای خالیام نشسته است
دستی بر پیشانی
درست مثل من اما،
کمی اندوهگینتر آیا؟
وقت نشستن آیا
کمی بیشتر قوز نمیکند؟
کمی بیشتر شبیه نیست به پدرم؟
کمی بیشتر شبیه نیست به پدرم؟
از پدرم یکسال بزرگترم
و باد
چون هیاهوی جشنی
تکان میدهد بارانیام را
.
مرا ببوس، بعد به دنیا بیاورم
حالا
شرم است خوشهچین
در خوشههای کودکان موطلایی
از دشت
بوی یاس ِچشمناگشودهای از دشت
میچرخاند آن خورشید کوچکمان را
سر میرود از خانهها، از بهارخوابها
میآید و بر صدایم مینشیند
خارزار ِنرم صدایم
خارزار ِرنگارنگ صدایم
و برای پرندگان
عاج چون رفتار ِبادها
کوه چون اسکلت ِخورشید
در میان مجسمههای چوبین
کودک ِدریا، بزرگ
خون میبینم، سنگ میبینم
میان تمام مجسمهها
بختک، نیمگرم، ناشناس.
سر میرود از کندوها
شیرهی بیخوابی.
مادرم
وقتی کودک بودم مرد
مرا ببوس
بعد به دنیا بیاورم
.
جمال ثریا/1984
ترجمه::: ک.ص