۱۳۹۹ اسفند ۱۸, دوشنبه

افاضات مهرماه، برای هشت مارس

 

به خانه برگشته‌ام و سعی خواهم کرد نظم کوچکی به روزهایم بدهم تا کار این کتاب زودتر به جایی برسد. چیزهایی هم تووی سر دارم مثل حرف زدن با معصوم‌بیگی یا صالحی و نوشتن مقدمه‌ای بر این کتاب.

امروز داشتم به این فکر می‌کردم که وقتی حکومتی حیات روزمره‌ی استاندارد را از شهروندانش دریغ کند؛ یعنی وقتی برابری و همراهی و همذات‌پنداری میان دو جنس را از بین ببرد، نظر به اینکه اندیشه‌ی محرک چنین خفقانی حتما از سوی جنس مذکر است، نتیجه‌اش می‌شود چنین کثافتی که یقه‌ی جامعه‌ی امروز ایران را گرفته است. همراهی زن و مرد، محرمیت و صمیمیتی که از رشد در کنار هم و از سنین کودکی در فضاهای عمومی و آموزشی تا فضاهای تفریحی و فرهنگی و ورزشی (که مشخصا استادیوم‌های فوتبال به‌عنوان پراقبال‌ترین و پرطرفدارترین ورزش نمود آن است) وقتی دریغ شود، وقتی بین مرد و زن خط کشیده شود و فضای امنیت و اراده‌ی آزاد ِزن از میان جامعه و فضای عمومی آن تا پشت درهای خانه‌ها عقب رانده شود، جامعه بیمار و متعاقب آن هزار جور آفت اجتماعی و آسیب روانی گریبان‌گیر افراد آن خواهد بود. با چارقد کشیدن بر سر زن، زیبایی ِطبیعت و طبیعی بودن زیبایی برای ما مردها پشت پرده‌ی عقده و خشونت رفت تا ناخواسته دست در دست حکومتی جعلی، سرمست از قدرت و سلطه، حتی در خصوصی‌ترین حیطه‌ها (حتی روشنفکرترین‌مان!) نیز همچون آیینه‌ای از جامعه، زن را جنس ضعیف‌تر و همواره فاقد صلاحیت برابری بدانیم.

حرف دیگری نمی‌ماند جز شرمساری و امید به شور آن لحظه‌ای که هر مردی با عبور از این جهل تاریخی و با رسیدن به آن شعور، رشد و بلوغی که زنان پیش‌تر در کوره‌راه‌هایش خون گریسته‌اند، همراه آنان دست در دست و همدل، در سپهر فرداهای آزادی، عشق و برابری به‌رقص در آید.


3/7/99 - اصفهان