۱۳۹۲ فروردین ۱۰, شنبه

تنگ ابوالحیات



حساب که گرفتم، دیدم هجده سال آزگار است به خاک شما چشم نمالیده‌ام آقا. آن یکبار هم که خب، انگار کن هیچ. باری، حالا که از این دور تنها به اندوه ِسایه‌ی سروی، ریخته پایینم، انگار نمی‌شنوی صدام را از پشت این‌همه بیداد. غریبم آقا. شکسته‌ام از این غوغا. کتاب باز کنم کاشکی به گوشه‌ای. بخانم
...ترسم که اشک


 چهارشنبه هفت بهار نود و دو
گم تووی حافظیه
شیراز