۱۴۰۰ تیر ۱۶, چهارشنبه

روزی روزگاری آناتولی - ۲



منتشر شده در سایت خوانش
(سری جستارهای ادبیات ترکیه: روزی روزگاری آناتولی/ شماره‌ی دوم)


عیادت

احمد آلتان*
کسرا صدیق


گاهی پیش می‌آید که به عیادت مردگان بروم. درست دلیل این کارم را نمی‌دانم. در واقع گمان نمی‌کنم هیچ‌یک از کسانی که در زیر سنگ این تابوت‌های بزرگ مرمرین[۱] دراز کشیده‌اند به چنین چیزی نیاز داشته باشند اما، گویی از تصور اینکه روح سرگردانی در آن حوالی انتظار آمرزیده شدن را می‌کشد لذت می‌برم. از همین رو بدون آزردگی از روبرو شدن با چنین تناقضی، از کنار آن می‌گذرم و گاهی به دیدارشان می‌روم.

مدتی پیش در صبح یکی از یکشنبه‌های بارانی پاریس، از میان خیابان‌های خلوت شهری که هنوز بیدار نشده بود تنها و قدم‌زنان عازم پانتئون[۲] شدم.

از سرسرای اصلی عمارت با ستون‌های قطور و نقاشی‌های قدیمی آویخته از دیوارهایش گذشتم و به زیر گنبد بزرگ عمارت رسیدم که آونگ مشهور فوکو به‌عنوان مدرکی بر گردش زمین از آن آویخته بود. گریه‌ی نوزادی که مشخص نبود صدایش آوازی در ستایش زندگی‌ست یا نشانه‌ای از مرگ، به صدای موسیقی عجیبی که هر از گاهی به‌گوش می‌آمد در می‌آمیخت و در زیر گنبد بلند عمارت طنین می‌انداخت. به تماشای یادبودی که در گوشه‌ای از سالن برای سنت‌اگزوپری نویسنده‌ی خلبانی که در یک پرواز شناسایی هواپیمایش مورد هدف دشمن قرار گرفته و ناپدید شده بود ایستادم، به نمونه‌ی دست‌خط آپولینر[۳] و پل نیزان[۴] و حروف برجسته‌ی اسامی این نویسندگانی که جانشان را در راه وطن‌شان فدا کرده بودند نگاهی انداختم و به سمت راه‌پله‌ای که به موزه‌ی سنگ‌قبرها در طبقه‌ی زیرین می‌رفت راه افتادم.

وقتی از پله‌هایی که رنگی میان طوسی و ذغالی داشت پایین می‌رفتم برای لحظه‌ای حس کردم بوی استخوان سوخته به‌همراه بویی شبیه به بوی کاغذ کهنه هوا را سنگین‌تر کرده است.

در همان ابتدا سارکوفاژهای یُقُر ِولتر و ژان ژاک روسو رو در روی هم به بازدیدکنندگان خوش‌آمد می‌گفتند. وقتی از میان آن‌ها عبور می‌کردی راهرو دو شاخه می‌شد و در دو طرف هر راهرو ردیف اتاق‌هایی بود که درگذشتگان در انتظار بازدیدکننده‌ها درون آن‌ها دراز کشیده بودند.

در انتهای سالن بخش دیگری به سنت‌اگزوپری اختصاص داده شده و در آن یک نسخه کتاب از تمام زبان‌هایی که شازده کوچولو به آن ترجمه شده گردآوری شده است.
البته که داستان زندگی تمام کسانی که اینجا آرمیده‌اند تاثیرگذار است. اما چیزی که بیش از همه توجه مرا جلب کرد هم‌اتاقی بودن ویکتور هوگو بود با امیل زولا. چرا از میان تمام نمایندگان ادبیات فرانسه از راسین و بالزاک گرفته تا فلوبر، پروست و بودلر، زولا به‌عنوان هم‌نشینی برای هوگو انتخاب شده بود؟


زولا نویسنده‌ای بود که حدود یک قرن پیش با بهره‌گیری از آن بینش حیرت‌آور هنری‌اش به تاثیر وراثت بر شکل‌گیری شخصیت آدمی پی برده و در رمان‌هایش به این مساله پرداخته بود؛ بدل به سردم‌دار ناتورالیسم شده و در سال‌های اوجش مورد اقبال‌ترین نویسنده‌ی فرانسه و در تمام مباحث و محافل روشنفکری آن دوره صاحب‌نظر بود؛ اما با این وجود نمی‌شد از وسوسه‌ی پرسش درباره‌ی دلیل این هم‌نشینی چشم‌پوشی کرد.

گمان می‌کنم پاسخ این سوال در نوشته‌ای بود که با حروف برجسته بر روی تابلویی در مقابل اتاق آن‌ها نقش بسته بود. تابلو حاوی متن یادداشت معروف زولا با عنوان «متهم می‌کنم» بود.

این یادداشت نوعی افشاگری از طرف زولا در جریان یکی از جنجالی‌ترین وقایع تاریخ معاصر فرانسه بود که در آن افسری یهودی به‌نام دریفوس به‌جرم جاسوسی برای دولت آلمان دستگیر، محاکمه و به ۱۲ سال حبس محکوم شده بود.

اما برخی جزییات این واقعه توجه افکار عمومی را به خود جلب کرده بود. یکی از افسران سازمات اطلاعات ارتش به بررسی زوایای مختلف ماجرا پرداخته و بر مبنای نتایج به‌دست آمده از تحقیقات او جاسوس نه دریفوس، که یکی دیگر از افسران اطلاعات ارتش بود.

اما آنچه این بار باعث تعجب همگان شد، دستگیری افسری که دست به تحقیقات زده بود به‌جای جاسوس واقعی بود.

فرانسه به دو نیمه تقسیم شده بود. طرفداران بی‌گناهی دریفوس و کسانی که او را متهم می‌دانستند. ناگفته پیداست که یکی از اصلی‌ترین دلایل اتهام به دریفوس یهودی‌ بودنش بود. از سوی دیگر طرفداران بی‌گناهی او نیز به جرم تحقیر ارتش فرانسه و دشمنی با دولت متهم شناخته می‌شدند.

در چنین شرایطی بود که زولا با نوشتن یادداشت «متهم می‌کنم» و چاپ آن با حروف درشت در صفحه‌ی نخست روزنامه‌ی اُرور[۵]، بر علیه دیگ‌های جوشان ساحرگان اعلام جنگ کرده و از دریفوس حمایت کرد.

یادداشت زولا فرانسوی‌ها و تمام جهانیان را تحت تاثیر قرار داد و نویسنده‌ی آن که حامی دریفوس در برابر قدرت و بی‌عدالتی حکومت بود، خود محاکمه و به زندان محکوم شد. نویسنده برای مدتی به انگلستان گریخت و در آنجا زیست. مدتی بعد حقیقت برملا شد. دریفوس بی‌گناه بود.

بعد از آن بود که مشخص شد حتی بعضی از سران ارتش از همان ابتدا با وجود اطلاع دقیق از بی‌گناهی دریفوس سکوت کرده بودند؛ آن‌ها عقیده داشتند که برملا کردن حقیقت، ارتش و دولت را در وضعیت بدی قرار خواهد داد.

دریفوس دوباره محاکمه شد و این بار با تبرئه شدن از تمامی اتهامات وارده به ارتش بازگشت. زولا نیز به فرانسه آمد.

چند سال پس از این ماجرا یک شب زولا به‌دلیل گرفتگی مسیرهای تهویه‌ی خانه‌اش بر اثر خفگی با گاز منواکسیدکربن درگذشت. برای مدتی صحبت از شایعه‌ی بستن مسیرهای تهویه توسط «دست‌های ناشناس» و قتل او شد؛ به‌هرحال همانگونه که این ادعا هیچ‌گاه به اثبات نرسید، وجود احتمال به قتل رسیدن او نیز هرگز منتفی نشد.

امیل زولا که مجبور شده بود میان «منافع دولتی» و «حقیقت» که تا ابد برجا خواهد ماند دست به گزینش بزند، به‌عنوان نویسنده‌ای که حقیقت را انتخاب کرده و آن را به بانگ بلند فریاد زده بود،‌ پس از مرگش توسط مردم و دولت فرانسه در کنار ویکتور هوگو قرار گرفت.

هیچ‌یک از کسانی که در آن دوران سمت «دولت و ارتش» ایستادند و حقیقت را کتمان کردند، امروز در پانتئون جایی ندارند. زولاست که آنجا خوابیده و یادداشت مشهورش نیز بر تابلویی در مقابل اتاقش قرار گرفته است.

به‌احتمال زیاد در آن دوران اشخاص فراوانی نیز با محکوم کردن زولا یادداشت‌هایی درباره‌ی «اولویت حفظ منافع دولت» و «ارجحیت دولت بر عدالت» نوشته و منتشر کردند اما به‌شخصه هرگز به چنین یادداشت‌هایی برنخوردم. کودکان فرانسوی نیز امروزه نه آن یادداشت‌ها که یادداشت زولا را می‌خوانند.

از پانتئون که خارج شدم باران شدت گرفته بود و خیابان‌ها هنوز خالی بود.

گاهی پیش می‌آید که به عیادت مردگان بروم. با خود تصور می‌کنم که روح آزرده‌ای در اطراف آن یادبودها در انتظار آمرزیده شدن است. اما گاهی اوقات نه ارواح آواره‌ی آن حوالی، که بازدیدکنندگانی که به دیدار مردگان درون آن تابوت‌های مرمرین می‌روند به آمرزش و تسلیت نیاز دارند.

رفتگان، برای برجای‌ماندگانی که به آنان گوش فرا دهند قصه‌های امیدبخشی دارند.



*احمد آلتان متولد ۱۹۵۰ در شهر آنکارا، نویسنده و روزنامه‌نگار اهل ترکیه است. به او که بیشتر با تلاش‌هایش در زمینه‌ی حقوق اقلیت‌ها و آزادی بیان شناخته می‌شود به پاس زحماتش در این زمینه‌ی جوایز متعددی تعلق گرفته است. وی از سال ۱۹۹۵ بارها توسط دولت ترکیه دستگیر و زندانی شده و هم‌اکنون نیز در زندان به‌سر می‌برد. کتاب آخر او «دیگر هرگز دنیا را نخواهم دید» که مجموعه خاطرات اوست در زندان نوشته شده است. تا کنون ده رمان و هفت کتاب از مجموعه مقالات احمد آلتان منتشر شده است. جستار زیر از کتاب «و بر روی سینه‌ات که فشارش دهی، در هم می‌شکند» انتخاب شده است.



[۱] سارکوفاژ

[۲] بنای کلیسایی مربوط به قرن هجدهم در شهر پاریس که اکنون آرامگاه مشاهیر فرانسوی است.

[۳] Guillaume Apollinaire (۱۸۸۰ م ـ ۱۹۱۸ م) شاعر نامدار فرانسوی که بر اثر زخم‌های وارد شده بر او در جریان جنگ جهانی اول درگذشت.

[۴] Paul Nizan (۱۹۰۵ م ـ ۱۹۴۰ م) نویسنده‌ی فرانسوی که در نبرد دانکرک در جنگ جهانی دوم کشته شد.

[۵] L’Aurore