۱۴۰۰ اردیبهشت ۸, چهارشنبه

باغ‌های خرم‌دره

و بعدتر مامان بود که انگار حرف می‌زد. یک شب بهاری بود که برف داشت می‌بارید و پشت پنجره درخت‌ها زیر نور قرمز آسمان سفیدپوش شده بودند و صدای کامیون‌ها توی جاده‌های دوردست می‌رفت پایین سمت بستان‌آباد یا زنجان. مامان حرف‌های توی دفتر را خوانده بود و توی سرش ژاکت بافتنی را دور تنم پوشانده بود توی تنهایی‌ام در خانه‌های تاریک. گفتم چیزی نیست و گفتم ببین نوشته‌ام که همیشه تو در خواب‌هایم نیستی و انگار تو بیشتر از همه در خواب‌هایم نیستی. و برایش تعریف کردم که آن شب چطور خواب دیدم توی تاریکی ساحل یک عالمه آدم می‌دویدند طرفم و وقتی نزدیک شدند دیدم که پشت‌شان به من است و دارند به‌پشت می‌دوند سمتم و مامان که معنای وحشت را می‌دانست چشم‌هایش تاریکی شب را دو دو زد و برگشت و اشک را از گوشه‌اش برداشت. بعد شعرهای ترکی خواند و از نیمه‌شبی برفی که با بابا توی جاده مانده‌اند تعریف کرد و ریزریز خندید و حرف ابهر و لهجه‌ی شیرین عمو عباس شد و خاله پوران و خواهرش و باغ‌های پایین‌دست خرم‌دره و من فکر کردم آخرین باری که مامان درد نداشته را یادم نمی‌آید. چیزی نگفتم. به دانه‌های برفی که می‌چسبیدند پشت شیشه و به عون‌بن‌علی نگاه کردم که از پشت برفی که می‌بارید تنها چراغش دیده می‌شد روی شبح کوه‌های سرخ و سفید ِشب. بعدتر مامان دوباره از شبی گفت که خاله‌پوران آن را تعریف می‌کرده؛ یا شاید خواهرش با آن گیسوان طلایی مثل خورشیدی سوزان بوده که قصه را می‌پرداخته. سال‌ها پیش بوده وقتی خاله‌پوران دخترکی بوده که مادرش می‌میرد و با خواهر بزرگترش ایران که بالابلند بوده و زیبا، بازی می‌کرده تا شب بابا بیاید و دخترهای یتیم‌اش را لوس کند. بعد انگار یکی از همان شب‌ها بوده که بابا با میهمان قرار بوده برگردد و تلفن می‌کند که سماور را ذغال کن ایران. آنطور که مامان می‌گفت خاله همیشه وقتی می‌رسیده به اینجای قصه تن‌اش مثل بید لاغری کنار نهری خنک می‌لرزیده. خاله‌پوران تعریف می‌کرده که برای لحظه‌ای دیده ایران نیست و با چشم‌های پنج سالگی از توی خانه و از پشت شیشه‌های بزرگ سرسرا دیده در تاریکی شب، خورشید توی حیاطشان بوده و از پشت شیشه‌ها فقط نور را می‌دیده که توی حیاط می‌چرخد و صدای ضجه بوده که می‌رفته به آسمان سیاه. بعد مامان گفت که جنس پیراهن فلان بوده و گیسوان ِایران بلند و ابریشمی و تراشه‌های ذغال سوزان و ایران که تنوره کشیده و سوخته و دویده و چرخیده و سوخته و سوخته و تمام شده. گفت که بعدها هرکس که رفته به آن خانه و آن حیاط شوم را دیده دیگر پایش را آنجا نگذاشته از وحشت. مامان می‌گفت خاله پوران تعریف می‌کرده که شاخه‌های درختان دورتادور حیاط به‌شکل یک دایره سوخته بودند.