۱۳۹۲ مرداد ۱۸, جمعه

رفتن. خاب‌ رفتن.



زیاد بود. برای چشم‌های من. برای چشم‌های کوچک غمگین من. چشم‌های گریزان من پشت غبار عینک. پشت موهایم که می‌زدم از روی ابروهایم کنار و حلقه‌ی اشک-خند. های! بیدار باشید تمام آدم‌های دور این ویرانه. بدانید کاش. برای من زیاد بود. برای آن‌همه چشم‌ که سُر خوردند تووی دهن‌های مختلف. سایه خوردند پشت صداهای ترس‌خورده. بی اشک. غلتیدند تووی خنده‌های قاب گرفته‌ی محو. برای خندیدگان. زیاد بود خیلی. های بیدار ماندگان. خرابه‌ها. فرو ریزندگان ِخندان. ترس‌های پیچیده تووی کلمات. روزهای برگشته از من از ما. روزهای برگشته از گاوخونی. صداهای مات پشت هشتی‌های اصفاهان. اشک‌های مشت شده روی زانو تووی زاویه‌های تاریک. پشت به نورهای لرزیده در عصر طاق‌های شکسته‌ی کبود ِمسجد. بغص‌های غلتیده تووی کف-موج ِبی‌صدای ساحل دوردست شمال. گرگ و میش‌های تنها پشت بال بال ِبلور پرستو در صبحی از شهسوار. میان کوچه‌های تاریک شب در گذری شبانه از دلیجان. از قزوین . باغ‌های خشک و چاه‌های معلق. از صدای دور باری‌ها تووی جاده‌های دورتر. از خط سفید ممتد. دراز روی جاده‌های بی‌مقصد. از کریمخان و غم-دود خاطرات. از من که زیاد بود. که چشم نداشت و زیاد بود و چشم نداشت و همیشه خنده بود پسرکی خنده بود تووی هیاهوی خنده‌ها با چاله‌یی بر گونه و سکوت. که برای من. ای آشنای ساکت من من. برای من که برای من آن‌همه ناخن. برای چشم‌های کوچک من. زیاد بود. برای چشم‌های من. برای بیهوده این کلمات. برای چشم‌های ترسیده-خیس این کلمات. که ویرانشان باید. برای نون خ واو. برای ب. برای خاب و تراش آن‌همه ناخن. آنه‌همه خوناب ِاشک و شرم. زیاد بود. در این صبح ِباد. برای چشم‌های من. آن‌همه ناخن. آن‌همه ناخن. آن‌همه ناخن.


پی‌نوشت: ور آر یو.